دوستان ناشناس دیرین
و یاران مهرآشنای صمیمی
زیبایی ها را
از وجود نازنین و لطیف خود
به دنیای متروکم گشودند
و این تنها مانده در بیابان بی کسی را
به میهمانی صفای سبز و خرّم خود
فرا خواندند
از باران محبّت آن دل آشنایان
ترک های وجود بی حاصل و شوریده ام
سیراب و لبریز از مهر شد
و من بهار را با تمام نیرو
به درون می کشم
و می رویم از نو
و دوباره جوانه می زنم
و متولّد می شوم
و بالا می روم
تا معراج یک انسان