تو هم بر می گردی روزی
ای نامهاجر دیروزی
و بخشش می خواهی
با عجز و التماس
تو را می گویم ای عاجز ناسپاس
تو هم مثل دیگران
که شکستند و پاشیدند و رفتند
می فهمی دیر یا زود
بردی از زیان یا سود
با شکستن دلی که
خالص بود و ناب
روشن بود و جان بخش مانند آب
شاید هم فهمیده باشی تا به حال
بعد از آن همه فرارهای محال
باید صبر کرد و دید غرور بی معنیت
تا به کی می تواند مهار کند
جریان چشمان پشیمانت را
و در بند کشد
آن فریاد خواهش جانت را
یا بخشکاند از ریشه و
بر کند از بیخ ایمانت را
نظرات شما عزیزان: